عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفته اند


عاشقی را مایهٔ بی اعتباری گفته اند

کوه محنت بر دلم نه منتت بر جان من


عاشقی را رکن اعظم بردباری گفته اند

پای تا سر بیم و امیدم که طور عشق را


غایت نومیدی و امیدواری گفته اند

پیش من هست احتراز از چشم و دل از غیر دوست


آنچه اهل تقویش پرهیزکاری گفته اند

راست شد دل با رضای یار و ، رست از هجر و وصل


آری آری راستی و رستگاری گفته اند

من مرید عشق گر ارشاد آن شد حاصلم


آن صفت کش نام موت اختیاری گفته اند

زیستن فرعست وحشی ، اصل پاس دوستیست


جان و سر سهلست اول حفظ یاری گفته اند